روانشناسی کودک ، یکی از شاخه های علم روانشناسی است که به مطالعه وبررسی علمی و دقیق تحولات و تغییرات رشدی کودک در ابعاد جسمانی، روانشناختی، عاطفی هیجانی و عملکرد اجتماعی و ارتباطی کودک و نیازهای او در این دوره میپردازد.
.
روان شناس کودک معمولاً به سه موضوع یا مسأله مهم زیر می پردازد:الف )کودکان درطول بزرگ شدن چگونه تغییر می یابند؟ب) در هر مرحله از تغییر، چه خصایصی پیدا می کنند؟پ) تعیین کنندگان این تغییرات رشد و تکاملی کدامند؟ به عبارت دیگر، روان شناسی کودک با مطالب زیر سر و کار دارد:1- مراحل رشد و تکاملی یک کودک2 - آثار محیط دراین رشد و تکامل؛3- نضج و آثار وراثت در رفتار کودک؛ 4- تعامل (تفاعل) کودک با جامعه خود.
تاریخچه روانشناسی کودک:
برای فهم درست تاریخچه روانشناسی کودک نیازمند درک تاریخچه روانشناسی رشد است زیرا که روان شناسی رشد، شاخه ای از روان شناسی است که همه ی تغییرات رشد و تکاملی ابعاد گوناگون رفتار آدمی را از هنگام لقاح تا مرگ یا فراخنای زندگی مطالعه می کند، اعم از تغییرات تدریجی یا «مداوم و متوالی» و تغییرات ناگهانی یا «غیر مداوم و متناوب» که در گذشت زمان انجام می گیرند.در صورتی که روان شناسی کودک مراحل یا دوران خاصّی از زندگی (معمولاً 12 سال اول زندگی) را بررسی می کند. به عبارت دیگر، رشد و تکامل، فرایند تغییر در نمو و استعدادها در طول زمان است که نتیجه ی تعامل نضج و یادگیری و تعامل فرایندهای زیستی، شناختی و اجتماعی است. و روان شناسی رشد به مطالعه ی این تغییرات (کمی و کیفی) رفتار در سراسر زندگی می پردازد.
به علاوه، در روان شناسی کودک به جنبه های تربیتی بیشتر توجه می شود تا در روان شناسی رشد. لکن در مطالعه ی تاریخچه یا سرگذشت روان شناسی این تفکیک دشوار و شاید هم غیرممکن است. چون وقتی از رشد و نمو سخن می گوییم در واقع، موضوع بحث اولیه ما رفتار کودک است که پیوسته در حال رشد و تکامل است.
در مطالعه سرگذشت روان شناسی رشد به سه نکته برمی خوریم:
اول اینکه توجه به کم و کیف رشد و نمو انسان- بویژه در دوران طفولیت از زمانهای بسیار قدیم آغاز شده است زیرا مردم می کوشیدند فرزندان خود را با آموزش و پرورش خاص محیط خویش برای زندگی حال و مخصوصاً آینده آماده کنند و آنها را به اصطلاح مردان و زنان زندگی بار آورند. و برای این منظور، وضع رشد و نمو فراوان خود را از آغاز تولد تا دوران بلوغ و جوانی به شدت تحت نظر داشتند و تلاش فرزند خانواده، از نخستین سالهای طفولیت به شیوه فرهنگ خاص محیط خانوادگی پرورش یابد، و در هر مرحله از مراحل رشد و تکامل، خصایص و مهارتهای مطلوب آن مرحله یا سن را دارا شود.
دوم اینکه بحث از کم و کیف رشد و تکامل، با عنایت و تأکید خاص روی آموزش و پرورش (تربیت) فرد، ابتدا به وسیله متفکران و فیلسوفان آغاز شد به طوری که کمتر متفکر یا فیلسوف شرقی و غربی را می توان یافت که از تربیت کودکان و نوجوانان و اهمیت آن سخنی نگفته باشد. حتی این توجه به اهمیت و ضرورت تعلیم و تربیت دوران کودکی را در آثار متفکران پیش از سقراط نیز می بینیم.
به عبارت دیگر، روان شناسی رشد که می کوشد اصول کلی و عمومی رشد و تکامل را مخصوصاً در انسان کشف کند همانند سایر علوم ابتدا تحت تأثیر افکار و عقاید فلسفی قرار داشت یعنی بعضی از فیلسوفان در نتیجه تفکرات خلاق خویش و مطالعه نظری در اوضاع و احوال مردم بویژه خردسالان و نیز متفکران دینی و معلمان اجتماعی به کشف حقایقی درباره ی کیفیت رشد و تکامل انسان موفق شدند و نظریه هایی در این مورد اظهار نمودند و بر اساس همین یافته های نظری، معلمان و مربیان را در تربیت کودکان راهنمایی کردند.
چنانکه در آثار افلاطون و ارسطو فیلسوفان معروف یونانی و ابن سینا، امام محمد غزالی، ابن خلدون و بیشتر متفکران مسلمان مطالبی درباره ی رشد و تکامل کودک و قانون های حاکم بر رفتار او و ضرورت رعایت آنها در آموزش و پرورش اشاره هایی می بینیم.
در کتابهای آسمانی نیز اشاره هایی به رشد و تکامل شده است چنانکه در قرآن کریم می خوانیم: «و انسان را از مایه ای از گل آفریدیم سپس او را به صورت نطفه ای در قرارگاهی استوار کردیم پس از آن، نطفه را خون بسته کردیم، و خون بسته را گوشت پاره کردیم و گوشت پاره را استخوانها کردیم و استخوانها را گوشت پوشانیدیم، آنگاه وی را خلقتی دیگر پدید کردیم، پس بزرگ است خداوند که بهترین آفرینندگان است».
«ای مردم، اگر از زندگی دوباره شک دارید، ما شما را از خاک آفریدیم آنگاه از نطفه، سپس از خون بسته، آنگاه از پاره گوشت تصویر گرفته یا نگرفته، تا برای شما روشن نمائیم و هرچه خواهیم در رحم ها قرار دهیم تا مدتی معین، پس از آن شما را کودکی برون آوریم، تا به رشد و قوت خود برسید، از شما کسی باشد که وفات یابد و از شما کسی باشد که به پست ترین دوران عمر رسد تا پس از دانستن چیزی نداند».
سوم اینکه مطالعه آزمایشی و نظامدار (سیستماتیک) وضع رشد و تکامل انسان و بعضی حیوانات نزدیک به انسان تقریباً از نیمه دوم قرن 18 آغاز شده است.
البته در این مطالعات نیز تربیت سالم کودکان و نوجوانان برای اکثر محققان مطرح بوده است با این تفاوت، که توجیهات تربیتی بر مبنای روان شناختی و تا حدودی جامعه شناختی مبتنی بوده اند و صرفاً حالت پند واندرز نداشته اند. به این ترتیب، ملاحظه می کنیم که روان شناسی رشد نیز همانند روان شناسی عمومی دارای سرگذشت فلسفی و علمی است؛ و ناگزیریم آن را در دو مرحله فلسفی و علمی مطالعه کنیم.
مرحله فلسفی
در سرگذشت فلسفی روان شناسی رشد، با دیدگاههای زیر مواجه می شویم که در توجیه و تبیین رشد و تکامل آدمی اظهار شده اند:اول. کودک، انسان کوچک یا کوچک شده (مینیاتور) بزرگسال است.
این دیدگاه، دوران کودکی را یک دوره انتقال می پندارد زیرا کودک به کمک و هدایت بزرگترها، برای دوران بزرگسالی تربیت و آماده می شود، و به تدریج خصایص بزرگسالی در او ظاهر می شوند از این نقطه نظرها:
1- بزرگسالان تنها مسئول تربیت و آمادگی کودکان برای دوران بزرگسالی هستند وایشان باید آنچه را که خودصلاح و لازم می دانند به اطفال بیاموزند و به شیوه ی مطلوب خود، آنهارا پرورش دهند بدون اینکه توجه به نیازهای سنی کودکان ضروری باشد 2- مطالب و مهارت هایی را باید به کودکان آموخت که در مرحله ی بزرگسالی نیاز دارند نه آنچه که در دوران طفولیت مورد نیازشان است.
3- کودکان ناگزیرند طرز رفتار و کردار بزرگترها را بیاموزند و خود را با آنها همانند سازند.4 - خلاصه کودک باید از خواسته های بزرگترها پیروی کنند و آنچنان باشد که می خواهند. دوم. کودک یک شهروند آینده است نه فردی مستقل.بنابراین، هدف آموزش و پرورش باید این باشد که او را یک شهروند خوب برای جامعه بار آورد.علاوه بر دو دیدگاه مذکور، متفکران و فیلسوفان سابقاً به طبیعت انسان توجه داشتن دراین باره سه گروه رامی بینیم:1-گروهی که انسان را فطرتاً فاسد و گناهکار می داند و معتقد است که باید کودک را با کاربرد انضباط سخت از این فساد طبیعی نجات داد و - به اصطلاح - او را آدم کرد! تا مجازاتی در کار نباشد تربیت غیرممکن است. متأسفانه هنوز هم این نوع نگرش به کودک در بین مردم و حتی مربیان و معلمان رایج است و غالباً از ایشان می شنویم: اگر کودک را به حال خود بگذاریم هرگز آدم نمی شود! مدرسه باید کارخانه آدم سازی باشد! چوب از بهشت آمده است! هر که کودک را در خردسالی تنبیه و ادب نکند در بزرگسالی او به سینه خود خواهد زد! یا می شنویم بعضی از مادران و پدران وقتی فرزند خود را به مدرسه تحویل می دهند به مدیر و معلم او می گویند:
پوست و گوشت او مال شما و استخوانهایش مال ما!! یعنی او را هر قدر می خواهید تنبیه و مجازات کنید تا آدمشود!! زیرا جور استاد به ز مهر پدر!
- گروه دیگر را عقیده بر این است که انسان فطرتاً خوب است و هیچگونه فساد و گناهکاری در ذات آدمی وجود ندنارد. خداوند انسان را خوب آفریده و او را گرامی داشته است و او اشرف مخلوقات به شمار می رود. محیط تربیتی ناسالم است که او را فاسد و گناهکار بار می آورد. بنابراین، هدف اساسی آموزش و پرورش این است که محیط سالمی فراهم کند و کودکان را از گرایش و تمایل به سوی فساد و گناه باز دارد. والدین و مربیان و معلمان باید همیشه با استفاده از وسایل آموزشی مناسب برای رسیدن به این هدف تلاش کنند.
3. گروه سوم انسان را دارای فطرت یا ساخت طبیعی خاصی می داند و معتقد است که کودک هنگام تولد امکان یا توانایی شدن دارد و می تواند یک فرد خوب و صالح باشد، دستورهای الهی را به کار بندد، و انسان کامل و خداپسندانه گردد. همچنانکه می تواند بد و فاسد شود و صفات شیطانی پیدا کند. هدف آموزش و پرورش، این است که کودکان را- با ایجاد محیط سالم- افراد سالمم و مؤمن بار آورد و او را در بهره مندی از سعادت دنیا و آخرت کمک و راهنمایی کند. این دیدگاه مورد قبول اکثر ما مسلمانان است و شواهد و دلایل متعددی در آثار اسلامی ملاحظه می کنیم. بدیهی است این دیدگاه، زمانی مطلوب و سودمند خواهد بود یا تربیت مطلوب را سبب خواهد شد که کودک، آنچنان هست با همه نیازهای فردی و اجتماعی که دارد، شناخته شود.
به نظر متفکران این گروه باید کودک را شناخت و نوع تربیت، مطلوب را مشخص کرد و آنگاه به آموزش وپرورش کودکان پرداخت.
از آنچه به اختصار اشاره کردیم می توان دریافت که کودک پیش از به وجود آمدن دو علم «روان شناسی کودک» و «روان شناسی رشد» موجودی بود کاملاً منفعل، و بزرگسالان تلاش می کردند او را به شکل دلخواه خویش درآورند، و فرزندی را حلال زاده تلقی می کردند که نمونه کوچکی از والدین مخصوصاً پدر باشد! شخصیت کودک یا مراحل رشد و تکامل و نیازهای سنی او در هر یک از این مراحل، برای بزرگترها مطرح نبودند. کودک،
در واقع نوعی حیوان اهلی بود! که از روز نخست زندگی مورد تربیت خاص والدین خود و گاهی دایه ها قرار می گرفت.تنبیه بدنی کودک، تقریباً نوعی وظیفه تلقی می شد!
متأسفانه در مدارس ما هنوز هم تنبیهات بدنی شدید رواج دارند. مؤلف شخصاً مشاهده کرده و از منابع معتبر شنیده است که در مدارس ما بعضی از معلمان، ناظم ها یا مدیران با وسایل گوناگونی از قبیل کمربند، تازیانه، شلنگ، و ... دانش آموزان، حتی کلاس اول ابتدایی را شدیداً تنبیه می کنند! و این عمل ضد انسانی را تنها عامل کنترل کودکان در محیط مدرسه یا عامل حفظ انضباط می پندارند!
متأسفانه هنوز هم در بعضی خانواده ها و مدارس، کودکان را اشخاص دارای حقوق نمی دانند و رفتار ایشان با معیارهای بزرگسالان ارزیابی می شود. و این شیوه ی برخورد سبب می شود که اکثر کودکان ما از همان خردسالی یاد بگیرند که باید زور گفت، به زور خواست و با هر کس که مخالف خواست ایشان عمل می کند خصومت ورزند.
خلاصه، زندگی یعنی میدان مبارزه تن به تن! و بدون پرخاشجویی و پرخاشگری نمی توان زندگی کرد یا درزندگی موفق شدالبته، دیدگاه اکثریت والدین و معلمان، نه همه ایشان، این چنین بوده و هست. چه در گذشته و چه در حال امّا در سی سال اخیر، دیدگاه مردم نسبت به کودک و دوران کودکی دگرگون شده است و کودکان، چه در غرب و چه در شرق، انسان ارزشمند تلقی می شوند و بزرگتران (والدین، معلمان) به زندگی دوران کودکی
آنها اهمیت می دهند و معتقدند که:-کودک باید تلقی شود نه کوچک شده بزرگسال.-کودک باید از دورانکودکیخود لذت ببرد.-رشد و تکامل سالم کودک در محیطی امکان دارد که از محبت و امنیت برخوردارباشد(رشد سالم مستلزم محیط سالم است).
در نتیجه، شناخت چگونگی رشد و تکامل آنها در مراحل و فراخنای زندگی مورد توجه خاص قرار گرفته است. چنانکه هر روز آثار علمی تازه ای درباره ی رفتار و تربیت کودک در سطح جهان از جمله در کشور خودمان منتشر می شوند، و برنامه های خاص کودکان و نوجوانان از رادیو و تلویزیون پخش می شوند. شاید به همین سبب است که بعضی از محققان روان شناسی قرن بیستم را «قرن کودک» می نامند.
تقریباً در قرن 18 بود که این سئوالات مهم درباره ی کودکان برای متخصصان مطرح شدند:-کودک کیست؟کودک چگونه رشد می کند یا بزرگ می شود؟-کودک در هر سن چه خصایصی دارد؟-چگونه باید(یامیتوان) کودک را تربیت کرد؟
به نظر جان لاک (John Lock) (1632-1704) پزشک و فیلسوف انگلیسی، تجربه های نخستین آدمی عمیقاً در زندگی بعدی او اثر می گذارند. کودکان، گناهکار زاییده نمی شوند بلکه همچون «لوح سفیدی» هستند که تجربه های زندگی داستان خود را در آن می نویسند. هر کودک ضمن تعامل با اشخاص محیط خویش، خصوصیت یا منش و توانایی های منحصر به فرد خود را پیدا می کند و گسترش می دهد.
زیرا به عقیده این دانشمند، کودکی دوران تکوین یا شکل گیری است. والدین و مربیان باید با تشویق و تحریک کنجکاوی کودکان، و پاسخ دان به پرسش های ایشان موجبات اشخاص عاقل، دقیق و با محبت بار آمدن آنها را فراهم آورند. چنین والدینی به تنبیه بدنی متوسل نخواهند شد.
لاک معتقد بود که هر کودک با خصایص ذهنی و خلقی متفاوت به دنیا می آید لکن روی نقش یادگیری و اهمیت والدین به عنوان معلمان عاقل و اول کودک تأکید می کند. لاک مخالف این عقیده بود که بچه آدم با معرفت زاییده می شود.
او، به اصطلاح امروزی ها، «پرورش» (nurture) یا نیروهای خارجی را نیروی محرک در رشد و تکامل میداند.
متفکر دوم ژان ژاک روسو (J.J. Rousseau) (1712-1778) در فرانسه است که برعکس لاک اهمیت «طبیعت» (nature) را مورد تأکید قرار می داد یعنی نیروهای درونی را مهم می شمرد. به نظر او کودک، بزرگسال حقیر یا دانش آموز نادان نیست بلکه هر طفل با طبیعت فردی خاص خودش به دنیا می آید، و بزرگسالان نباید او را به دلایل اجتماعی، در قالب ها و کلیشه های ساخته خودشان بریزند. معلومات بزرگسالان را نمی توان و نباید در ذهن کودکان ریخت همچنانکه آب را در کوزه می ریزند.
به نظر روسو کودکان فعالند، همیشه در حال آزمودن هستند و جهان خود را کندوکاو می کنند.
کودکان ضمن یک فرایند طبیعی به آنچه منطقاً باید برسند می رسند. پس تنها در دوران کودکی بعدی است که بزرگسالان آموزش فعال کودکان را آغاز می کنند.
این دو متفکر یا به قولی فیلسوف را می توان نخستین نیاکان مستقیم روان شناسی رشد و تکامل کودک دانست. اینان نخستین پژوهشگرانی هستند که درباره اهمیت و یگانگی دوران کودکی کتاب و مقاله نوشتند با این تفاوت که یکی محیط یا پرورش را مهم خواند و دیگری به طبیعت اهمیت داد.
داروین (Charles Darwin) (1802-1882) را به قولی می توان جدّ علمی روان شناسی رشد نامید که پس از روسو ظهور کرد. او که یک زیست شناس بود با مطرح ساختن نظریه «تکاملی» خود دیدگاه دانشمندان را درباره ی رشد و تکامل انواع، جوامع و آدمیان تغییر داد. داروین نظر خویش درباره ی رشد و تکامل را موضوع اصلی کتاب «اصل انواع» (1859) قرار داد.
و با این اثر مهم خود اکثر دانشمندان بعد از خود را شدیداً تحت تأثیر قرار داد و کمتر روان شناس و متخصّص آموزش و پرورش را سراغ داریم که از نظریه تکاملی این زیست شناس برجسته متأثر نشده باشد.
به عقیده داروین «پدیدآیی فردی» (ontogeny) یا رشد و تکامل فرد «پدیدآیی نوعی» (phylogeny) یا رشد و تکامل انواع را تکرار می کند. مطالعه یکی از آن دو، حقایقی را درباره ی دیگری آشکار خواهد ساخت. از این پس بود که دانشمندان با استناد به تکوین رفتارها به بررسی حقایق رشد و تکامل کودکان پرداختند. همین دانشمندان به این نتیجه رسیدند که اعتقاد به اینکه پدیدآیی فردی، پدیدآیی نوعی را تکرار می کند اشتباه است. لکن اینان خود را مسئول یافتند که رشد و تکامل کودکان را به عنوان یک «علم» مطالعه کنند.
خود داروین یک مجله بچه منتشر ساخت و در آن، تغییرات آشکار در بزرگترین فرزند خود را از هنگام تولدش نوشت. به این ترتیب، نه تنها پایه نظری روش مطالعه رفتار کودک را بنیان گذاشت بلکه فن سودمند گردآوری داده ها را نیز معرفی کرد.
دوران علمی:
آسیب شناسی روانی کودک:
آسیب شناسی روانی کودک به بررسی رشد بهنجار و نابهنجار کودک و بررسی این موضوع که چه مشکلاتی تداوم می یابد و چه مشکلاتی ممکن است به مرور زمان ازبین بروند.
روانشناس کودک با توجه به اطلاعات مرتبط با هنجارهای رشدی به بررسی تاخیرها و نابهنجاری رفتاری هیجانی و اختلال های رشدی و یادگیری کودکان می پردازد
مطالعه علت های رفتار نابهنجار کودک ، شامل نظریه ها و یافته ها در عوامل زیستی،روانشناختی ،اجتماعی و فرهنگی است.
عوامل زیستی، شامل علت های ژنتیک و عصبی و زیستی است.
عوامل روانشناختی ، شامل نقش فرایند های رفتاری و شناختی و همچنین عوامل هیجانی و ارتباطی است.
علت های عمده اجتماعی موثر بر کودک،شامل الگوهای خانوادگی ارتباط با همسالان عوامل مربوط به جامعه و هنجارهای اجتماعی است
دوران کودکی یکی از دوران های مهم در زندگی هر فرد است، دورانی که زمان رشد و توسعه سریع آن نقش مهمی در مراحل بعدی ایفا می کند. روانشناسی کودکی یک رشته وسیع است که در برگیرنده این مفاهیم است که افراد چگونه از زمان تولد تا نوجوانی، رشد می کنند و تغییرات مهمی که در این دوران رخ می دهد به چه دلیل است. به نظر شما یک کودک ۳ ساله، ۷ ساله و یا یک نوجوان به دلیل تجربیات گوناگونی که از دنیا دارند با یکدیگر متفاوت هستند و یا به دلیل تغییرات بیولوژیکی که در آنها رخ می دهد؟ از آنجایی که این محدوده بسیار وسیع است و سوالات بسیار متنوعی را در بر می گیرد هر یک از متخصصان سعی می کنند به ناحیه خاصی متمرکز شوند. در اکثر اوقات رواشناسان کودک بر روی رشد جسمی، شناختی و اجتماعی–عاطفی کودکان تمرکز می کنند.
رشد جسمانی و فیزیکی معمولا در یک توالی نسبتا ثابت و قابل پیش بینی اتفاق می افتد و به تغییرات جسمانی کودک مربوط می شود. توسعه و رشد شناختی و فکری به فرایندهایی گفته می شود که کودک برای کسب دانش، زبان، تفکر و استدلال تلاش می کند. توسعه و رشد اجتماعی و عاطفی به یکدیگر وابسته است؛ یادگیری ارتباط با دیگران بخشی از توسعه و رشد اجتماعی کودک محسوب می شود، در حالی که رشد احساسی شامل احساسات و بیان آنهاست. اعتماد، ترس، اعتماد به نفس، غرور، دوستی و طنز و شوخی بخشی از رشد اجتماعی- احساسی به حساب می آیند.
در واقع روانشناسان کودک تلاش می کنند تا هر جنبه ای از رشد کودک را مورد بررسی قرار داده و درک کنند، مثلا کودکان چگونه مسائل مختلف را از اطرافیانشان یاد می گیرند، با آنها ارتباط برقرار می کنند، چگونه می اندیشند و احساسات، شخصیت در حال توسعه و مهارت های جسمی و ذهنی خود را درک می کنند؟ از طرف دیگر و به صورت تخصصی تر برخی از روانشناسان کودک، به بررسی و ارزیابی کودکان و نوجوانان می پردازند و به آنها کمک می کنند تا با فشارهایی مانند طلاق، مرگ، انتقال خانواده، مدرسه و دیگر موارد کنار بیایند. کودکانی که دچار اختلالات کمبود توجه، اوتیسم، وسواس فکری، ترس و … هستند.
اکثر کودکان مراحل مهم زندگی خود، در واقع نقاط عطف رشد را یکی پس از دیگری پشت سر می گذارند، مراحل مانند توانایی راه رفتن، صحبت کردن که توسط اکثر کودکان در سنین مشابه به دست می آید.
روانشناسان کودکان به این مسائل با نگاه ساده و بی تفاوت نمی نگرند، در واقع آنها به دنبال توضیحاتی هستند تا متوجه شوند چگونه کودکان به این مراحل دست پیدا می کنند و عوامل فردی، اجتماعی و فرهنگی تا چه حدی بر توسعه و پیشرفت آنها تاثیر می گذارد. نقاط عطف رشد و توسعه کودکان یک راه مهم برای روانشناسان است تا بتوانند پیشرفت های کودک را از نقطه نظرهای متفاوت اندازه گیری کنند. در واقع این نقاط عطف مانند معیارهایی است تا نشان دهد یک کودک معمولی در هر لحظه از عمر خود توانایی چه کارهایی را از خود بروز می دهد. آگاهی از این نقاط عطف در سنین مختلف به روانشناسان کمک می کند تا رشد طبیعی کودک را درک کرده و مشکلات بالقوه آن را قبل از رسیدن به بحران، شناسایی کنند.
روانشناسان کودک، این نقاط عطف را به ۴ دسته تقسیم می کنند. دسته اول نقاط عطف فیزیکی هستند که شامل مهارت های حرکتی می باشد. نقاط عطف شناختی و روانی که به توانایی رشد کودک برای تفکر، یادگیری، و حل مشکلات و معما اشاره دارد. نقاط عطف اجتماعی و احساسی که به توانایی کودک برای ابراز احساسات و پاسخ به تعاملات اجتماعی اشاره می کند، و در نهایت نقاط عطف ارتباطی و زبانی که شامل مهارت های ارتباطی کلامی و غیرکلامی در کودکان است.
در این راستا دو نظریه مطرح می شود. نظریات نوع اول به این امر معتقدند که این توسعه و رشد از طریق عوامل داخلی در کودک ایجاد می شود که در وجود او نهفته است. در مقابل نظریه های نوع دو، عوامل محیطی مانند محیط اجتماعی کودک را در تحریک و پیشرفت این توانمندی ها دخیل می دانند.
در این راستا یکی از دانشمندانی که از نظریه های نوع اول حمایت کرد، ژان پیاژه (Piaget) در سال (۱۸۹۶–۱۹۸۰) بود. پیاژه بر این باور بود که در فرایند رشد، خود کودک شرکت کنندهای فعال است و دست روی دست نمیگذارد تا رشد بیولوژیک یا محرکهای خارجی، کار خودشان را انجام دهند. او کودکان را دانشمندانی کنجکاو میدانست که به تحقیق و آزمایش درباره اشیای درون محیط دست میزنند تا ببینند چه اتفاقی خواهد افتاد. پیاژه در این راستا نظریه رشد شناختی را به ۴ مرحله تقسیم نمود:
- مرحله حسی-حرکتی: در این مرحله که از تولد تا ۲ سالگی ادامه دارد کودک در حال کشف روابط بین رفتارهای خود و نتایج آن است. مثلا کودک کنجکاو است بداند هنگامی که لیوان شیشه ای را بر روی زمین می زند چه اتفاقی می افتد.
- مرحله رشد پیش عملیاتی: این مرحله از ۲ تا ۷ سالگی رخ می دهد و کودک سعی می کند اجسام را به جای هم استفاده کند مثلا از چوب به عنوان یک اسب استفاده می کند. در این مرحله کودک اندازه ها و حجم ها را تشخیص نمی دهد مثلا دو سکه ده تومانی را بیشتر از یک سکه ۵۰ تومانی می داند.
- مرحله عملیات عینی: این مرحله در سن ۷ تا ۱۱-۱۲ سالگی رخ می دهد و در این دوره کودک منطقی تر شده است. در این مرحله اعداد، حجم ها و مقادیر را درک می کند.
- مرحله عملیات صوری: این مرحله از سن ۱۱-۱۲ سالگی شروع می شود و کودک در این مرحله به صورت قاعده مند استدلال می کند.
از جمله دانشمندانی که به نظریه نوع دوم معتقد بودند می توان به ویگوتسکی در سال (۱۸۹۶–۱۹۳۴) اشاره کرد. رویکرد ویگوتسکی با رویکرد پیاژه کاملاً فرق دارد. پیاژه آموزش مستقیم توسط بزرگسالان را با اهمّیّت نمی دانست. امّا ویگوتسکی بر خلاف پیاژه، رشد شناختی را به صورت فرایند میانجی اجتماعی در نظر داشت، یه طوری که به حمایت بزرگسالان و همسالان خبره وابسته است و بالأخره، ویگوتسکی معتقد نبود که همه کودکان مراحل یکسانی را پشت سر می گذارند. در عوض، به محض اینکه کودکان زبان را فرا میگیرند، توانایی تقویّت شده آنها در برقراری ارتباط با دیگران، به تغییرات پیوسته در فکر و رفتار منجر می شود که می تواند از فرهنگی به فرهنگ دیگر کاملاً فرق کند.
کودکان در شرایط خاص فیزیکی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و تاریخی رشد می کنند که همه این مسائل دوران کودکی آنها را تحت تاثیر قرار می دهد. مثلا زمینه های اجتماعی و فرهنگی تاثیر بسیار زیادی بر رشد آنها دارد. کودکانی که از وجود مادران خود محروم هستند اغلب به دلیل کمبود هایی که در آنها تشدید می شود، دچار مشکلاتی می شوند. البته آنها به مرور می تواند این کمبود را از طریق دریافت حمایت هایی از سوی پدر، خواهر، برادر و یا معلم و اقوامشان محدود تر کنند. این نتیجه با نظرات پیاژه در تضاد است و بیشتر با نتایج و تحقیقات ویگوتسکی تطابق دارد، در واقع کودک با دریافت برخی تجربیات محیطی، از یک مرحله به مرحله دیگر زندگی خود وارد می شود. البته کودکان در توسعه و پیشرفت رفتارهای خود و انتخاب نوع تاثیرات محیطی که در معرض آن قرار دارند، نقش دارند. مثلا نوع رفتارها، خلق و خو و عکس العمل هایی که بروز می دهند در نوع ارتباط آنها با والدین و سایر کودکان نقش بسزایی ایجاد می کند.
همه کودکان به صورت طبیعی بعضی اوقات دچار بی حوصلگی و بد اخلاقی می شوند. تعارض میان والدین و کودکان در سنین نوجوانی به اوج خود می رسد، زیرا کودکان به تدریج تمایل دارند که استقلال بیشتری در زندگی خود ایجاد کنند و هویت خود را توسعه بخشند. این رفتار ها تا حدی طبیعی است و بخش عادی از فرایند رشد آنها محسوب می شود. با این حال برخی از کودکان رفتارهای بسیار غیرعادی و چالش برانگیز از خود بروز می دهند که مناسب برای سن آنها نیست. در واقع اختلالات رفتاری یکی از شایع ترین دلایل مراجعه والدین به روانشناسان کودک است. در برخی از موارد، این مسائل رفتاری موقتی است که عمدتا به شرایط استرس زا، مانند تولد یک خواهر یا برادر جدید، طلاق و یا مرگ یکی از اعضای خانواده بر می گردد. در موارد دیگر این رفتارها به صورت خصمانه، تهاجمی و مخرب است و برای سن کودک مناسب نمی باشد. این رفتارهای مخرب شامل اختلال نافرمانی مقابله ای(ODD)؛ اختلال سلوک(CD) ؛ و اختلال بیش فعالی یا کمبود توجه (ADHD) می باشد. این سه اختلال ممکن است علایم مشابه ای را ایجاد کنند، و منجر به مشکلات عاطفی و اختلالات خلقی شوند و تا سنین بالاتر ادامه یابند. روانشناسان کودک به تمام ریشه ها و علت های احتمالی این رفتارها از جمله اختلالات مغزی، ژنتیک، رژیم غذایی، شرایط خانواده، استرس و …. می پردازند و آنها را تحت کنترل قرار می دهند.
علاوه بر رفتار، احساسات نیز نقش مهمی در روانشناسی کودکان ایفا می کنند. این فرایند احساسی پیچیده از دوران کودکی آغاز می شود و تا بزرگسالی ادامه دارد. احساسات اولیه که در نوزادان قابل تشخیص می باشد شامل شادی، خشم، غم و اندوه و ترس است. به مرور زمان این احساسات پیچیده تر شده و به صورت خجالت، تعجب، تحسین، شرم و گمان، غرور و همدلی ظهور می کند. کنترل احساسات برای برخی از کودکان بسیار دشوارتر از دیگران است، این ممکن است به دلیل خلق و خوی خاص آنها باشد، برخی از کودکان آرام تر هستند و برخی زودتر واکنش نشان می دهند. روانشناسان کودک به کودکان این چنینی کمک می کنند تا احساساتشان را تحت کنترل قرار دهند و استراتژی هایی را به آنها می آموزند تا نوع احساسات خود را بشناسند و ارتباط بین احساس و رفتار را درک کنند.
اجتماعی شدن یک مهارت مهم است که دوران کودکی، مرحله مهمی برای یادگیری آن محسوب می شود. ارتباط با والدین و پرستار کودک یکی از اولین رابطه های است که کودک برقرار می کند و تاثیر قابل توجهی بر توسعه اجتماعی در مراحل بعدی زندگی اش دارد. در مراحل بعدی کودک با همسالان خود بازی می کند و به تدریج این مهارت های اجتماعی در وجود او پررنگ تر می شود.
بنابراین می توان با قطعیت کامل کودکی را یک دوران مهم و اساسی در زندگی هر فرد دانست که در صورتی که با توجه به آموزه های روانشناسی به خوبی و اصولی پیش رود، می تواند زندگی خوبی برای فرد به ارمغان بیاورد.
آسیب شناسی اختلال های روانی کودکان:
- تعیین اینکه چه چیزی در زمینه سازگاری و رشد کودکان، نابهنجار است،و تشخیص محتمل ترین علت ها برای مشکلات شناخته شده، فرایندی پیچیده است و رابطه علت و معلولی ساده و تک بعدی بسیار اندکی وجود دارد. در مطاله رفتار نابهنجار کودک، بسیار بیشتر از از مطالعه رفتار نابهنجار بزرگسال،باید به فرایندهای رشدی و همچنین وقایع فردی و موقعیتی که می توانند در مسیر رشد کودک و جهت دادن به آن نقش مهمی داشته باشند،توجه داشت. مطالعه رشد بهنجار ،اساس نظریه های رشد نابنجار را تشکیل می دهد و برعکس.
کلینیک روانشناسی راد
بهروز فرامرزی راد